۴۷ مطلب توسط «Sharlot» ثبت شده است

دنیای آبی"

"تورو در دنیای آبیم قرار میدم."

با جوهر آبی، جمله ها توی دفتر اقیانوسی ام شکل میگیرند و حرکت میکنند. رنگ آبی رنگ مورد علاقه من است. حتی با وجود اینکه "پسر" خوانده میشوم. هرکسی میپرسد که رنگ مورد علاقت چیست انتظار دارد کلمه ی صورتی را از من بشنود. اما نمیتوانم صورتی دوست داشته باشم. 

شاید تعجب کنید اگر فکر کنید پدر و مادرم فکر کردند که من قرار است پسر باشم. حتی انها برای من کلی لباسهای پسرانه خریده بودند و کل اتاقم آبی بود، بدون هیچ مکثی. حتی با خودشان فکر نکردند که شاید اگر من پسر باشم، رنگ مورد علاقه ام صورتی باشد. 

من واقعا دختر هستم. صدایم، موهایم، همه چیزم. اما رنگ مورد علاقه ام آبی است. و این دلیل نمیشود که پسر مخفی ای درون وجودم باشد. مامان و بابا من رو جلسات روانشناسی زیادی بردند تا مطمئن شوند که من پسر هستم. اما حتی بهترین روانشناس کشورمان هم متوجه شد که من دختر هستم و یک رنگ، جنسیت من را عوض نمیکند.

همیشه سعی کردند که تلقین کنند که رنگ مورد علاقه ام را به صورتی تغییر دهند. وسایل مدرسه ام را صورتی خریدند، حتی خواستند اتاقم را عوض کنند اما من در اتاقم را قفل کردم و خب، تقریبا از زیر آن دررفتم.

همه جوری رفتار میکنند که انگار رنگ ها جنسیت انسان هارا عوض میکند. ولی از نظر من رنگ ها فقط احساسات را عوض میکنند. نه "جنسیت" هارا.

بعد از مدت ها مردی را پیدا کردم که برخلاف خیلی های دیگر، صورتی دوست داشت. پلیور صورتی رنگش میان آن همه جمعیت میدرخشید. او هم به من زل زده بود. و قبل از اینکه هردو متوجه شویم، بهم زل زده بودیم. میان آن شلوغی، او بود که قلب آبی رنگ مرا در دستان خود گرفت.

کمی بیشتر باهم اشنا شدیم و از داستان هم باخبر شدیم. او نیز قرار بود دختر باشد. میگفت که با هرکسی که راجب علاقه اش به رنگ صورتی میگفت، همه تعجب میکردند.

روی نیمکت کوچکی؛در سکوتی که فقط باد اجازه حرف زدن داشت، زیر نور ماه نشسته بودیم. آن شب نیمه ی دیگرم را پیدا کردم. حتی بااینکه رنگ مخالف من بود. نیمه ی دیگری که سرخرگ های قلبم را پر کرد.

بوسه ای روی گونه ام زد. و شاید این اولین باری بود که گونه هایم، "صورتی" میشد..

...........

پ.ن:خط اول از اهنگ blueside عه..اهنگی که به طرز شدیدی آرامش بخشه:')

  • comments! [ ۴ ]
    • Sharlot
    • پنجشنبه ۱۴ مهر ۰۱

    نامه ی شماره 1.

    28 سپتامبر 2022

    برای.....؟

    به یاد داری که سال پیش همین موقع کنار هم خوشحال ترین بودیم؟ البته تا زمانی که تو مثل برف آب شدی و نمیدانم از کدام کوه سرازیر شدی، اما دلم برایت تنگ شده است. هنوز هم دوست دارم با تو وقت بگذرانم چون کنار تو شاد بودم و شاید تو بودی که مرا تغییر دادی!

    اصلا نمیدانم که این نامه به دست تو میرسد یا نه...اما مینویسم تا شاید حس بهتری داشته باشم.

    صبح ها با رشته پیام های طولانی ات بیدار میشدم و این همیشه یکی از دلایلی بود که با ذوق اینترنت را روشن میکردم تا پیام هایت را پاسخ دهم. اما چه شد؟ پیام هایت از 12 تا به 7 تا و سپس ناگهان هیچ شد.

    تو به من کمک کردی چیزهای جدید را تجربه کنم. دروغ نگویم قلمت عالیست و از خواندن نوشته هایت لذت میبردم. تو نه تنها یک دوست، بلکه یک الگو بودی. دوست دارم به سال پیش برگردم و بارها و بارها خودم را معرفی کنم تا دوستی ای بینمان شکل بگیرد.

    گرچه اگر الان هزاران بارهم سعی کنم نمیتوانیم مثل سابق باشیم. چون شاید تو بازهم مرا تغییر داده باشی، دیگر دیدگاه سابق را به تو نخواهم داشت. چون الان حرفت را میفهمم، شاید ما واقعا نمیتوانیم دوست یکدیگر باشیم.

    دوست قدیمی و شاید هم صمیمیت،

    شرلی.

  • comments! [ ۳ ]
    • Sharlot
    • چهارشنبه ۶ مهر ۰۱

    :]

    سلاممم به همههه 

    این چندروز مراقب خودتون بودین؟:] 

    بغل بزرگ به همتوننن🫶🏼(وقتی بی دلیل عاشق بغل کردنی-_-)

    اقاا به نظرتون وبلاگو تمشو عوض کنم؟:]

    پاشید رنگ پیشنهاد بدید. به نظرم آبی خوبه؟!

    +سفید و طوسی چی؟ امتحان میکنم.

    امیدوارم خوب باشید اگرم نیاز به صحبتی چیزی دارید بیایین:]]

    فقط منم که حوصلم سررفته؟.

     کسی میدونه چطور والپیپرو درست کنم؟کمک.

  • comments! [ ۱۷ ]
    • Sharlot
    • سه شنبه ۵ مهر ۰۱

    چالش نوزده سوال مرینا~

    ۱. خودت را معرفی کن.

    شرلی. یه دختری که از کوتاه کردن موهاش تو دوهفته پیش پشیمونه، بهش لقب "سانشاین" رو دادن و نوشتن رو خیلی دوست داره. همیشه عاشق برقراری ارتباط با ادمای جدیده.

     ۲. یک چیزی را نام ببر که در آن خوب هستی.

    نمیدونم واقعا:) به هرچیزی که فکر میکنم یه ایرادی از خودم درمیارم چون ادم کمال گرایی هستم(متاسفانه متاسفانه متاسفانه.) و هیچ وقت نمیتونم اون رضایت کافی رو از خودم داشته باشم:))))...

    ۳. رنگ موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟
    رنگای روشن. صادقانه حس خوبی بهم میدن. احساس طراوت، شادی خاصی داخلشونه. ولی رنگای تیره واقعا یه حس سنگینی دارن.

    ۴. داستان پشت اسمت چیست؟

    اسم مستعارم شارلوته ولی یکی از دوستام کوتاهش کرد و گذاشت شرلی و خب منم بهش عادت کردم. بازم میتونید اسم مستعار جدید بزارید:>

    ۵. دوست داری به کدام کشور سفر کنی و چرا؟

    واقعا هیچ کشور مورد علاقه خاصی ندارم. چون هرکشوری یه مشکلاتی داره میدونید چی میگم...شاید اسپانیا. برعکس خیلیا انتخاب اولم کره نیست چون خیلی دارن از کره بت میسازن و فک میکنن بهشته. کره شاید انتخاب ششم من برای سفر باشه. مخصوصا بعد از اون حرفایی که زدن و خب فک کنم بدونید چی میگم:)...

    ۶. کارتون موردعلاقه‌ات چیست؟

    وای نمیدونم دیدید یا نه ولی یه خرسی هست با چندتا موش ابی؟ خیلی کیوتن وای عاشق اونممم😭😭🤣

    ۷. میخواهی وقتی بزرگ شدی چه کاره بشوی؟

    حقیقتا هرشغلی برم دکتر نمیشم🤣😭

    ۸. نکته موردعلاقه‌ات درباره دانشگاه چیست؟

    اینکه ادمای متفاوت اخرسر باهم تو یه مکان قرار میگیرن:")

    (به جملم فکر کنید.)

    ۹. فصل موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

    بهار...یکی از کوچکترین دلایلش بخاطر اینه که تولدمه ولی واقعا بهار...فصل خاصیه...واقعا یه حس خوبیه حس تازه شدن طبیعت حس میشه..اب و هوای بهار هم جوریه که مثلا داری از نور خورشید لذت میبری یهو چند قطره اب میوفته روت و... یهو تگرگ میشه

    ۱۰. غذای موردعلاقه‌ات چیست؟

    هوم. باید خیلی راجبش فکر کنم. توی غذاهای ایرانی واقعا عاشق قورمه سبزیم. توی فست ود چیکن برگر(ای لاو همبرگر. اند اسپرایت🤣😭)

    ۱۱. از چه چیزی میترسی و چرا؟

    تو یک جمله میتونم بگم: اینکه تلاش هام نتیجه نده.(:

    ۱۲. دوست داشتی حیوان خانگی داشتی؟

    واقعا بعضی وقتا به این فکر میکنم که حیونا از ادما احساسات بیشتری دارن..انگار اون محبتی که بهشون میشه رو میفهمن و قدردانشن...ولی میدونید..هروقت به خریدن گربه فکر میکنم این میاد تو ذهنم که بعد از نبودنش چطور میتونم کنار بیام:) چون وابسته میشم بهش.

    ۱۳. تعطیلات موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

    تعطیلات؟ هوم. شاید سفر یه روزه به ساحل. واقعا دیدن دریا برام ارامش بخشه. عاشق دریام:]]]]

    ۱۴. یک فانتزی موردعلاقه‌ات را بنویس.

    شاید...خود واقعیم بودن؟:]

    ۱۵. لباس موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

    ژاکت و چکمه و هودی. ولی ژاکت خییییییییییییلی دوست دارم:)

    ۱۶. بزرگترین رویایت برای آینده چیست؟

    اینکه بچه م سر درس کرونا و اینای اجتماعیش غر نزنه🤣😭

    جدا از شوخی، صلح توی کره زمین. شاید مدت زمان زیادی طول بکشه ولی امیدوارم:>

    ۱۷. پنج‌تا چیز جالب درباره من:

    1. میتونم یه کتاب 300 صفحه ایو تو یه روز تموم کنم.(شاید باورتون نشه ولی همین دیروز:) 2. عاشق موسیقیم و 24/7 دارم گوش میدم. 3. عاشق نوشتنم، خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو کنید 4. واقعا به خودم امیدوار نیستم و از خودم بدم میاد- 5.عاشق شمام. هه هه هه.

    ۱۸. چه چیزی خوشحالت میکند؟

    کادوهای کوچیک، پیام های کوچیک ولی خوشحال کننده، درک شدن از طرف مقابل، دوستام، اهنگ، لبخند، کتاب، شمععععع، اینترنت و...

    ۱۹. چه چیزی ناراحتت میکند؟

    شاید...تغییرات بد؟...

  • comments! [ ۰ ]
    • Sharlot
    • يكشنبه ۳ مهر ۰۱

    یکم حرف کهنه.

    شاید بهتر باشه خیلیاتون به این پست توجه کنید.

    • Sharlot
    • يكشنبه ۳ مهر ۰۱

    بیایید باهم بیشتر اشنا شیم:].

    اگر دوست داشتید راجب خودتون بگید...درد و دل هم آزاده:]]]]🤍

    • Sharlot
    • يكشنبه ۳ مهر ۰۱

    تا به حال به اسمون نگاه کردی؟

    -تاحالا به اسمون نگاه کردی؟

    شاید برای شما عجیب باشد که کسی در عمرش به اسمان نگاه نکرده باشد. فقط بداند دایره ی زردی به اسم خورشید هرروز صبح ظاهر میشود و شب ها جایش را با نیم دایره ی طوسی به اسم ماه عوض میکند. این وسط اکلیل های درخشانی هم در پس زمینه ی آبی اسمان-چه زمانی که روشن است چه تیره-ریخته شده اند. 

    -من نمیتونم به اسمون نگاه کنم.

    درست شنیدید. من نمیتونم به اسمون نگاه کنم. عجیبه،مگه نه؟ اینکه شغل یکی اینه که توی اسمون زندگی کنه و یکی مثل من حتی نگاه کردن-که کار فوق العاده ساده ای هم هست-رو نمیتونم انجام بدم.

    به چاله های گلی روی زمین نگاه میکنم. شاید بازی کردن با گل زمانی یکی از بهترین تفیحاتم بود، اما از وقتی او امده نمیتوانم اینکار رو کنم. او از گِل متنفر است و اگر اینکار را کنم حتما از من متنفر میشود. همین الان هم توی لباس عجیب غریبی نشسته. 

    موقع خواندن این متن شاید فکر های زیادی با خودتان کنید. شاید فکر کنید من نابینا هستم. یا...مثلا مامان بابام نمیزارن به اسمون نگاه کنم. شاید خورشید چشم هام رو وقتی کوچیک بودم سوزونده و من میترسم دوباره به اسمون نگاه کنم.

    من از وقتی به دنیا اومدم توی یه تیکه زمین بودم. هیچ وقت به خونه نرفتم. اما مامان بابام زیاد من رو تنها میذاشتن و من بین یک مشت غریبه مجبور میشدم برای برگشتن اونها صبر کنم. اونا همیشه برمیگشتن، تااینکه یک روز بعدازظهر به زور دستشان را کشیدند و بردند به ناکجا اباد. و انها هیچ وقت برنگشتند. واقعا اهمیت ندادند که من وسط یک زمین گِلی بین یک مشت غریبه رها شدم؟

    به لباس سفید و پلاستیکی طورش نگاه میکنم. انعکاس اسمان را در چشم هایش میبینم. چیزهای سفیدی دیده میشود. به من زل میزند.

    -اسمون اونقدری که فکر میکنی باحال نیست. اونطوری با حسرت به من زل نزن عه.

    چه باحال بود چه ترسناک، من میخواستم اسمان را ببینم. من میخواستم خورشید بزرگ و ماه درخشان را با چشم های خودم ببینم نه با توصیف های دیگران. خسته شدم.

    بلند میشود و میرود. هرچه او را صدا میزنم، جواب نمیدهد و فقط دورتر میشود. چرا همه من را تنها میگذارند؟ شاید ایراد از من است و خودم خبر ندارم. خب حداقل به من بگویند مشکلشان با من چیست. 

    یکی از غریبه ها از ان سوی زمین داد میزند: اخی بدبخت بیچاره. باز تنهات گذاشت. دقیقا مثل مامان بابات. اونم دیگه برنمیگرده. 

    -خفه شو.

    از حرف های همه خسته ام. از اینکه به من یک موجود بدبخت بیچاره نگاه میکنند. شاید پدر مادرم فرار کردند و گم شده اند-البته که واقعا کار احمقانه ایست چون چرا باید من را فراموش کنند-اما بازهم احتمالش هست. یا شاید هم انها را گم کرده اند! اما چرا باید اینکار را کنند؟ این اتفاق میتوانست برای هرکسی بیوفتد.

    لباس سفیدش را از دور میبینم. یک پارچ اب دستش است. 

    کنار من مینشیند و به نظر میاید اصلا برایش مهم نیست که روی یک تپه گلی نشسته است. کمی زمین را میکَنَد و کمی اب توی چاله ی کوچکی که درست کرده میریزد. 

    -اینم انعکاس اسمون!

    لحظه ای انگار کل دنیا می ایستد.

    ارام نزدیک چاله ی اب میروم. خودم را میبینم، و انعکاس اسمان را. خورشید بزرگ و درخشان است و گوله های سفید پشمکی اطرافش جمع شده اند. این زیباترین لحظه ی زندگی ام است. انقدر زیبا که میتوانم تمام مشکلاتم را فراموش کنم و کل روز به ان نگاه کنم.

    از خوشحالی توی چاله های گلی اطرافم میپرم. او میخندد و خوشحال است. اصلا برایش اهمیتی ندارد که گلی شده است.

    با جرئت میتوانم بگویم که هم اکنون، خوشحال ترین خوک روی کره زمین هستم.

  • comments! [ ۱ ]
    • Sharlot
    • يكشنبه ۳ مهر ۰۱

    کسی منو یادش میاد؟~~~

    شرلی صحبت میکنه! صاحت باغ قدیمی~~

    چقد دلم برای وبلاگم و شما تنگ شده بود. هوووف. خیلی اینجا خاک گرفته نه؟

    مشغول پیج اینستام بودم.(راستی ایدیشو عوض کردم)

    +اگر پیج پابلیک ای دارید و نیاز به حمایت داره حتما بگیین

    بگذریم! امیدوارم که بهتر باشین.

    امروز وبلاگم یک ساله شد!(یک سال و یک روز البته.)

    من با همه ی شما و این وبلاگ خاطرات خیلی زیادی دارم. چه روزایی که وقتی صبحای زود برای مدرسه بیدار میشدم قبل از باز شدن چشمام میومدم تو وبلاگم. اینجا همیشه یکی از بهترین مکان ها برای مرور خاطراته.

    از اشنایی با تک تک شما خوشحالم. از بودنتون ممنونم. شما باعث شدین تا نخوام اینجارو ببندم. بارها و بارها تصمیم به بستن وبلاگم رو داشتم. 

    و البته بیتر از همه از دوست عزیزم ممنونم، کسی که بهم پیشنهاد ساخت وبلاگ رو داد.(امیدوارم این پستو ببینی.)

    بودن شما همیشه برای من باارزش بود، هست، و خواهد بود. 

    از وقتی همه چیز حضوری شد من زیاد نتونستم اینجا باشم. شاید نوشتن توی وبلاگ دیگه برام کافی نبود و وقتش بود بیشتر گسترش بدم نوشته هام رو. 

    نیاز دارم خیلی حرفا باهاتون بزنم..اصن نمیدونم کیا قراره به این پست توجه کنن و نظر بدن. با خیلی از دوستام قطع رابطه کردم و از بابت بعضی هاشون ناراحت نیستم اما برعکس، خیلی از اینکه دیگه پیامای بعضی از دوستامو نمییبینم ناراحتم. هوم. نمیدونم مشکل از خودشون بوده یا من! اما به هرحال اینو خوب میدونم که همه موندگار نیستن؛ مگه نه؟!

    خب دیگه زیاد سرتون غر نمیزنم...ولی از بودن تک تکتون ممنونم که باعث شدین نسبت به نوشته هام اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم!

    روز و شبتون بخیر

    -شرلی.

  • comments! [ ۳ ]
    • Sharlot
    • پنجشنبه ۳۱ شهریور ۰۱

    شاید.

    کمی چشمانم را میبندم. مسئله چشم هایم را می‌سوزاند. سوال ها همه چای گوشی ام را فرا گرفته اند اما ارزشش را دارد.

    به سوالات پاسخ میدهم. دانه به دانه. با دقت. بدون شک. هردفعه متفاوت،تا ببینم پاسخ با شخصیتم یکسان است یا نه.

    نیست.هاه.دوباره.

    نشد.

    چرا جواب ها با شخصیتم یکسان نیستند؟ دستی محکم روی موهایم میکشم. چشم هایم میخارد.

    سعی میکنم سوالات را واقعی جواب دهم. من واقعی جواب میدهم، اما شخصیتم با چیزی که می‌گوید یکی نیست.

    نکند مشکل از شخصیت من است؟پشت سرهم سوال هارا دوباره و دوباره پاسخ میدهم. برای چندمین بار.

    دوباره و دوباره و دوباره.

    شخصیتم مطابقت نداشت.

    ..

    خودم را جلوی صفحه ی سیاه کامپیوترم میبینم. اطراف چشم هایم سیاه شده و لب هایم ار کویر خشک تر است. وقتی دوباره کامپیوتر را روشن می‌کنم تا دوباره سوالات را پاسخ دهم، پیامی قرمز کل صفحه را دربر می‌گیرد.

    "شما امروز زیاد تست دادید. لطفا بعدا دوباره امتحان کنید"

    بارها کامپیوترم را روشن و خاموش میکنم،با دستگاه های دیگر وارد میشوم، اما هنوز آن پیام برایم می آید.

    آه. اگر شخصیتم را نفهمم چی؟

    بعد از مدتی دوباره سوالات را باز میکنم تا به آن پاسخ دهم.

    سایت درست شده بود. اما پیامی گوشه ی کامپیوتر آمد که توجهم را جلب کرد.

    "انقدر وابسته به فضای غیرواقعی نباش.  شخصیت تو،ویژگی هات و شادی تو،درون خودته؛نه توی اینترنت."

    کامپیوتر را خاموش میکنم. به دست و صورتم آبی میزنم و پنجره ی اتاقم را باز میکنم. هوای تازه چه خوب است. پرده را کنار میکشم تا آفتابی به صورتم بخورد. گرمایش گونه هایم را نوازش می‌کند.

    نفس عمیقی میکشم و بعد از ساعت ها چشم هایم را رو به دنیای واقعی باز میکنم. شاید سوال های بهتری داشته باشد. شاید از پس زمینه کامپیوترم قشنگ تر باشد. شاید دنیای واقعی،خیلی بهتر از فضای داخل کامپیوترم باشد. 

  • comments! [ ۲ ]
    • Sharlot
    • جمعه ۲۷ خرداد ۰۱

    بعد از مدت ها!

    سلامم چطورین خووبین

    این صدمین پست وبمههه ویویویویو

    بنده مدرسم دیروز تموم شد، وقتشه خاک و خلای وبمو تمیز کنم~

    چه خبرا؟:>

    حقیقتا زیادی نبودم. حالا میتونم با ارامش چالش انجام بدم، داستان بنویسم و..

    +میخوام یه تغییراتی تو وبم بدم. پیشنهادی چیزی دارین؟

    (نیاز دارم بعضی از دنبال کننده ها که فقط نگاه میکنن و هیچی نمیگن رو حذف کنم..)

    بگذریم. خیلی دلم براتون تنگ شده بوووود^^

    پ.ن: یاعلی 26 تا ستاره روشنه.. چند ماهه نیومدم وبلاگم؟😂😭

    ++عهه راستیی سالگرد 9 سالگی بی تی اس بودههه:) 

  • comments! [ ۷ ]
    • Sharlot
    • سه شنبه ۲۴ خرداد ۰۱
    한때는 태양의 세계에 속했던
    (노랜 멈췄어 노랜 멎었어)
    별의 심장엔 텁텁한 안개층뿐
    (넌 날 지웠어 넌 날 잊었어)
    ._.
    موقع ورود، لبخند بزنید:>
    توت فرنگی و اسپرایت اینجا رایگانه!
    به منطقه امن من خوش اومدید~~
    به قلم:>