این متن فقط جهت ایجاد حس خوبه، پس میتونید از هربخشی ش که دوست دارید حس خوب بگیرید.🌸

امیدوارم خوشتون بیاد~

 +کیفیت اهنگه اومد پایین، ولی بیایید فک کنیم یه اهنگ قدیمی و باارزشه*-* موقع خوندن متن حتما بهش گوش بدین


-خانم ها و اقایان! به ویژه برنامه مشاوره زوج ها خوش آمدید.

 ساعت 8 و نیم شب است و او هنوز نیامده است. هات چاکلت توی لیوانم، یخِ یخ شده است. فکر میکردم پاییز فصل دوری باشد، نه زمستان. اما چرا به ساعت زل زده ام؟

توی ژاکت سبز رنگم فرو میروم.

-امروز میخوایم راجب یه موضوع خیلی رایج حرف بزنیم! تاحالا شده همسرتون دیرتر از ساعتی که برای پایان کارش اعلام کرده بیاد خونه؟ خب این اتفاق خیلی طبیعیه!

طبیعی نیست. حتی اگر دوساعت هم در ترافیک باشد، نباید کارش انقدر طول بکشد. تلویزیون رو خاموش میکنم. صدای برخورد تگرگ به شیشه هرلحظه بیشتر میشود، طوری که انگار دقایقی دیگر خواهد شکست. مثل قلب من که مدت هاست، شکسته است..اما چه کسی اهمیت میدهد؟

چشمانم نیمه بسته بود که صدای انداختن کلید به در آمد. خواب از سرم پرید و با ذوق به سمت در خانه رفتم و در را باز کردم. با دستهایی پر از کیسه های خرید ایستاده بود. شاید سه ماهی میشد که اینگونه او را ندیده بودم. شاید چون به گوشی اش بیشتر از من اهمیت میداد. یا شاید هم من تلویزیون زیاد نگاه میکنم!

-چرا انقد دیر اومدی. خیلی نگران بودم.

نگاه ترسناکی میکند. کاش حرفم را قورت میدادم. مثل این سه ماهی که گذشت.

-باز نشستی ویژه برنامه زوج هارو دیدی؟

زود لو رفتم.

-امروز اون مردک تپل من رو مجبور کرد یه ساعت بیشترسرکار بمونم. وقتی هم میخواستم برگردم، یهو تگرگ اومد. ترافیک خیلی شدید بود و خیابونا قفل شده بود. دوساعت کامل تو ترافیک بودم. همینجوریش هم ماشین رو سر کوچه پارک کردم و پیاده اومدم.

-حالا...برای چی این همه خرید کردی.

مرا در آغوش میگیرد: نباید باهم وقت بگذرونیم؟ شدیم عین غریبه ها. حتی غریبه ها هم یه زمانی باهم میگذرونن مگه نه؟

سه ماهی که گذشت برای هردویمان سخت بود. هردو تا دیروقت سرکار بودیم و نتوانستیم حتی یک شام ساده هم باهم بخوریم و کمی صحبت کنیم. 

نان هارا تست میکنم و کمی مربا روی میز دونفره ی توی اشپزخانه میگذارم. کمی شیرقهوه میریزم. وقتی تلویزیون خاموش است، خانه در آرامش است. بعد از مدت ها، باهم زمان کوچک و ساده ای را گذارندیم. حتی بااینکه دوتا نان تست شده و یک ظرف مربا و دوتا شیرقهوه بود، اما تمام آن سه ماه را جبران کرد.

شاید به آن دوری کوتاه مدت، نیاز داشتیم. شاید آن درنگ کوتاه توی زندگی برای هرکسی پیش بیاید. 

در زندگی هرکسی، طوفان های سردی خواهد آمد. زمین زیر پایش یخ خواهد زد و دنیایش را سرما خواهد گرفت. اما روزی، نور کوچکی هم می تواند قسمتی از آن سرما را از بین ببرد و همان یک ذره نور، به تمام آن سردی ها پایان خواهد داد. 

بالاخره، زمستان هم روزی تمام خواهد شد. حتی با یک جوانه ی سبز کوچک، وسط زمین یخ زده.