۳ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

زندگی هنوز ادامه داره

خب....امروز وبلاگ یه نفرو دیدم که خیلی تو مایه های وبلاگ خودم بود...تو یکی از پستاش 100 و خورده ای چیز گفته بود که هنوز نشون میده زندگی جریان داره:)

منم دیدم حرف قشنگی زد..پس به دید یه چالش نگاه کردم، از دوستام اینو پرسیدم که مثلا به نظر تو چی نشون میده که زندگی جریان داره و هنوز هم باعث خوشحالی میشه؟...

بفرمایید:

\( ̄︶ ̄*\))

هروقت فکر کردی زندگی جریان نداره و دیگه چیز خوشحال کننده ای نداره....یا ناامید شدی....ین پستو بخون:)

1.خواب تا لنگ ظهر تو تابستون

2.خوندن کتاب توی هوای ابری و بارونی و سرد کیف میده

3.هنوزم کسایی هستن تو زندگی که با حرفات خوشحال میشن و دوست دارن

4.اینکه با بهترین کسی که دوس دارم حرف بزنم وغذا فیلم بخورم

5.اینکه خواننده مورد علاقت هنوز کنسرت میزاره

6.هنوزم میتونی یه کاری کنی همه دهنشون وا بمونه

7.هنوز زیر بارون قدم زدن با آهنگ خیلی قشنگه:)

8.ببین نا امید نشو هنوز زندگی کلی شوق داره که در انتظارته! تو باید به نیمه پر لیوان نگاه کنی! به خودت بیا! تو الان کور شدی و هیچ جارو درست نمیبینی و توی تاریکی گم شدی ولی ما کمکت میکنیم که پیدا کنی راهتو!

9.وقت گذروندن با دوستا

10.اگه تو این ۷ میلیارد نفر همه ازت بدشون بیاد یه نفر هس ک با تمام وجود دوست داره

11.خودتو کامل توی یه هودی جا کنیو با یه نسکافه گرم توی هوای سرد انیمه ببینی

12.توی خونه وقتی تنهایی واسه خودت آهنگ بزاریو صدارو تا ته زیاد کنی

13.هنوز دنیا به یه فرشته مثل تو نیاز داره

14.وقتی گیم جدید دانلود می‌کنی

15.هنوز کسایی هست که باید باهاشون بیرون بریم

16.به داشته های فکر کن

17.خدا تو رو افریده چون لیاقت زندگی داشتی و اومدی به این دنیا که لذت ببری و یه کار خوب بکنی

18.هنوزم یه لیوان نوشیدنی گرم میچسبه

19.اینه ت هیچ وقت بهت اخم نمیکنه

20.کتابات تو رو دراغوش میگیرن

21.هنوزم نور ماه درخشانه

22.هنوزم داری نفس میکشی:))

.........................................................................................................................................

بازم به مرور زمان بهش اضافه میکنم...ولی امیدوارم درکل حس خوبی بهتون بده:)

  • comments! [ ۴ ]
    • Sharlot
    • چهارشنبه ۲۶ آبان ۰۰

    سوراخ ارتباطی

    درحال جمع کردن سنگ برای نقاشی بود. باد خاک را بلند می کرد و توی صورتش می ریخت. خاک هارا از روی موهایش کنار زد و دوباره نرمی موهایش را حس کرد.

    کنار دیوار سنگ های کم اما زیبایی پیدا میشد. سنگ هایی با رنگ های خاص و اشکال متفاوت.

    خم شد تا سنگی که نظرش را جلب کرده بود بردارد. سنگ، رنگی بین نارنجی و زرد داشت. اما وقتی بالا امد، احساس کرد چیزی دید.

    چیزی ان سوی دیوار که انگار ان هم خم شده بود تا چیزی بردارد.

    دوباره نشست. آن دیوار هیچ وقت سوراخ نداشت. آن طرف دیوار چشم دیگری بود.

    -تو دیگه کی هستی؟

    -اوه..من اومدم سنگ جمع کنم

    خوشحال شد: توام مثل من به نقاشی علاقه داری؟

    -اره. من عاشق اینکارم. سنگ های رنگی هم فقط کنار دیوار پیدا میشه. این سنگا خیلی خاصن!

    -وای! منم همینطور فکر میکنم! راستی سنگت چه رنگیه؟

    -یه چیزی تو مایه های نارنجی و زرد.

    -منم همینطور!

    دوستی انها شکل گرفت. باهمان سنگ کوچک. 

    تا دیروقت حرف میزدند. حاضر بودند دروغ های گنده گنده بگویند، اما باهم صحبت کنند.

    یک ماه گذشت. درخت ها خوابیده بودند. تا چشم کار می کرد سفیدی همه جا را پوشانده بود. باد سردی وزید. صورتش را با دستانش پوشاند.

    مثل همیشه منتظر دوستش بود. از راه رسید و کنار سوراخ نشست.

    -سلام چطوری؟ چه خبر؟ سنگت همراهته؟

    -سلام! اره معلومه! سنگ را از توی کیفش دراورد...هنوزم سالمه!

    -راستی...دیشب یه عالمه فکر کردم و یاد یه چیزی افتادم. و یه سوال ازت دارم.

    -خب؟

    -ام...چیزه...اس......

    ناگهان چیزی او را کشید و در یک چشم بهم زدن او از سوراخ فاصله زیادی گرفت. دستش را می کشید و او تقلا میکرد تا رهایش کند.

    قطعا قدرت مادرش از او بیشتر بود.

    او آن طرف دیوار همه چیز را دید. با ترس بلند شد و رفت.

    ---

    فردا صبح که هوا کمتر سوز داشت دوان دوان به سوی سوراخ دوید.

    سنگ توی سوراخ گیر کرده بود و تمام آن را پوشانده بود. هرچه صدا زد که کسی آنجاست یا نه، کسی جوابی نداد. او برنگشته بود.

    دستش را روی سوراخ گذاشت و لخند زد: اما من حتی اسمت رو هم نمیدونستم!

    دوستی آن ها با یک سوراخ شروع شد و با یک سنگ، تمام.

     

     

    ...

     

    خوشحال میشم نطراتتون رو بگین*-*

  • comments! [ ۱ ]
    • Sharlot
    • پنجشنبه ۲۰ آبان ۰۰

    چالش شماره 2

    خب بله سلام دوباره 

    وی درحال مردن از خواب و گرسنگی* اشکای نداره تو بدترین شرایط هم یه چیزی مینویسم:ا

    بازم چالش پیدا کردم، اومدم انجام بدم.چالش دوست:-

    ...

    1.رنگی که توصیفت میکنه و چرا؟

    -خب راستش دقیق نمیدونم از دوستام پرسیدم، بیشترشون گفتن بنفش بقیه شونم گفتن زرد. به نظرم زرد بیشتر بهم میخوره. شاداب:"

    ...

    2.دوست داشتی چندساله میبودی؟

    -هممم....21 سالگی

    ...

    3.اگه یوتیوبر بودی اسمت چی بود، چه ویدیوهایی میزاشتی و سابسکرایبر هاتو چی صدا میزدی؟

    -اممم زیاد دوست ندارم هویتم رو لو بدم، برای همین همون شارلوت میشد اسمم. امم ویدیو هام... دوست دارم همش راجب چیزای مختلف توضیح بدمD: وسایل خونه میدونن چی میگمXD و ولاگ بزارم! اسم سابسکرایبر هام رو هم میذاشتم شاریوتی ها*-* (نمیدونم یه ایده بدین)

    ...

    4.اگر عضو بند راک بودی اسم بندت چی میشد؟

    هممم...هیچ وقت بهش فکر نکردم:ا اهان یه اسم همینجوری اومد تو مخم... استایوی:ا چطوره؟:اااا

    ...

    5.دوست داری اهنگ بسازی؟اگر ساختی درباره چی بوده؟

    -حقیقتا دوست دارم یه اهنگ ملایم برای مطالعه بسازم ولی نه، تجربه ساخت ندارم

    ...

    6.کدوم حادثه تاریخی منقلبت میکنه؟

    -حکومت هخامنشیان رو خیلی دوست داشتم و وقتی حکومتشون نابود شد خیلی ناراحت شدم:(

    ...

    7.به نظرت امنیت یعنی چی؟

    -آزادی...

    ...

    8.به ساعت های رند اهمیت میدی؟ 

    -آره میشه گفت

    ...

    9.دوست داری کدوم کشور زندگی کنی و چرا؟

    -اسپانیا...شهر لندن هم دوست دارم...انگلیس... شایدم شهر نیویورک:*)

    ...

    10.داستان های پایان خوش رو دوست داری یا پایان غمگین؟

    -حقیقتا نمیتونم انتخاب کنم چون بعضی از کتابا شاد تموم میشه ولی چرت و پرت ولی کتابایی که پایانشون غمگینه ذهن ادمو درگیر میکنن و اونش قشنگه:)

    ...

     

    دعوت از هرکی که میخواد-.-

  • comments! [ ۰ ]
    • Sharlot
    • سه شنبه ۱۸ آبان ۰۰
    한때는 태양의 세계에 속했던
    (노랜 멈췄어 노랜 멎었어)
    별의 심장엔 텁텁한 안개층뿐
    (넌 날 지웠어 넌 날 잊었어)
    ._.
    موقع ورود، لبخند بزنید:>
    توت فرنگی و اسپرایت اینجا رایگانه!
    به منطقه امن من خوش اومدید~~
    به قلم:>