"تورو در دنیای آبیم قرار میدم."

با جوهر آبی، جمله ها توی دفتر اقیانوسی ام شکل میگیرند و حرکت میکنند. رنگ آبی رنگ مورد علاقه من است. حتی با وجود اینکه "پسر" خوانده میشوم. هرکسی میپرسد که رنگ مورد علاقت چیست انتظار دارد کلمه ی صورتی را از من بشنود. اما نمیتوانم صورتی دوست داشته باشم. 

شاید تعجب کنید اگر فکر کنید پدر و مادرم فکر کردند که من قرار است پسر باشم. حتی انها برای من کلی لباسهای پسرانه خریده بودند و کل اتاقم آبی بود، بدون هیچ مکثی. حتی با خودشان فکر نکردند که شاید اگر من پسر باشم، رنگ مورد علاقه ام صورتی باشد. 

من واقعا دختر هستم. صدایم، موهایم، همه چیزم. اما رنگ مورد علاقه ام آبی است. و این دلیل نمیشود که پسر مخفی ای درون وجودم باشد. مامان و بابا من رو جلسات روانشناسی زیادی بردند تا مطمئن شوند که من پسر هستم. اما حتی بهترین روانشناس کشورمان هم متوجه شد که من دختر هستم و یک رنگ، جنسیت من را عوض نمیکند.

همیشه سعی کردند که تلقین کنند که رنگ مورد علاقه ام را به صورتی تغییر دهند. وسایل مدرسه ام را صورتی خریدند، حتی خواستند اتاقم را عوض کنند اما من در اتاقم را قفل کردم و خب، تقریبا از زیر آن دررفتم.

همه جوری رفتار میکنند که انگار رنگ ها جنسیت انسان هارا عوض میکند. ولی از نظر من رنگ ها فقط احساسات را عوض میکنند. نه "جنسیت" هارا.

بعد از مدت ها مردی را پیدا کردم که برخلاف خیلی های دیگر، صورتی دوست داشت. پلیور صورتی رنگش میان آن همه جمعیت میدرخشید. او هم به من زل زده بود. و قبل از اینکه هردو متوجه شویم، بهم زل زده بودیم. میان آن شلوغی، او بود که قلب آبی رنگ مرا در دستان خود گرفت.

کمی بیشتر باهم اشنا شدیم و از داستان هم باخبر شدیم. او نیز قرار بود دختر باشد. میگفت که با هرکسی که راجب علاقه اش به رنگ صورتی میگفت، همه تعجب میکردند.

روی نیمکت کوچکی؛در سکوتی که فقط باد اجازه حرف زدن داشت، زیر نور ماه نشسته بودیم. آن شب نیمه ی دیگرم را پیدا کردم. حتی بااینکه رنگ مخالف من بود. نیمه ی دیگری که سرخرگ های قلبم را پر کرد.

بوسه ای روی گونه ام زد. و شاید این اولین باری بود که گونه هایم، "صورتی" میشد..

...........

پ.ن:خط اول از اهنگ blueside عه..اهنگی که به طرز شدیدی آرامش بخشه:')