کفش های پر از برف.

لطفا این داستانو بخونید:> امیدوارم دوسش داشته باشین

:>موقع خوندن متن به این حتما گوش کنید3>


به خودم آمدم و دیدم که دارم این نامه را برای تو مینویسم. نامه ای که شاید هیچ وقت به دستت نرسد.

جلوی مغازه ای که پر از درخت کریسمس است نشسته ام. توی این سرما و برف، تنها چیزی که ادم هارا گرم میکند عشق است. پس چرا من این سرما را ترجیح دادم؟ توی کابین کوچک ایستگاه اتوبوس نشسته ام و رد شدن زن و شوهر هارا تماشا میکنم. دست در دست هم و خندان هستند. حتی اگر باهم مشکلات زیادی داشته باشند، الان حالشان خوب است و از ته دل لبخند میزندد. من این را خوب میفهمم.

سرما فقط بیرون از خانه نیست. قلب تو را هم سرما گرفته. چند هفته ای میشود که دیگر مثل قبل حوصله ی من را نداری و احساس اضافی بودن میکنم و مجبورم به خاطر این احساس روی مبل بخوابم. کمرم درد میکند.

کفش هایم را توی این سرما دراوردم تا فقط بتوانم زانو هایم را بغل کنم، اما به ضررم تمام شده است. کفش هایم پر از دانه های برف است و حال اگر پاهایم را تکان دهم، کل وجودم یخ خواهد زد.

کاغذ کاهی است و نور کم است. چشمانم میسوزد. شال گردنم را کمی روی صورتم گذاشتم، اما بازهم فایده ای نداشت. تنها چیزی که درحال حاضر مرا گرم میکند، وجود توست. پس تو کجایی؟ 

تو به من خیانت نکردی، تو به قول خودت خیانت کردی. به یاد داری که یک روز سرد زمستانی، تقریبا همین روزها، قطره های اشک را از روی گونه ام پاک کردی؟ 

-من قلبم رو به تو هدیه دادم. کسی هدیه ش رو پس نمیگیره، درسته؟

فکر نکنم به یا داشته باشی.

اما فکر کنم هدیه ات را یواشکی پس گرفتی. ان را به کسی ندادی، فقط ان را پنهان کردی تا شاید وقتی دیگر، به کسی دیگر هدیه بدهی، انگار نه انگار که بار دوم است که استفاده میشود.

مردم با تعجب از کنار من رد میشوند. مطمئنم با خودشان فکر میکنند: معلوم نیست تو عصر تکنولوژی برای کی داره نامه مینویسه!-بااین وضعیتش روانیه تو این سرما بیرونه؟-حال روانیش خوب نیستا-شوهری چیزی داره؟- کسی تو این سرما دامن میپوشه؟

حرف از دامن شد، دارم قندیل میبندم. کاش پتو به همراه داشتم. حداقل شانس اوردم جوراب هایم بلند هستند. اما باز هم جلودار این سرمای شدید نیستند. حتی اهمیت ندادی که توی این سرما بااین لباس کجا میروم؟ البته که برایت مهم نیست. عادی است. اخرین باری که به دیروقت بیرون رفتن من اهمیت دادی، کی بود؟

من هدفی جز خلوت کردن ندارم. اما بازهم مراقبت و اهمیت تو مهم است، مگر نه؟ انسان ها به تنهایی نیاز دارند. اما نه همیشه.

دستم را زخم کردم. زخم ساده ایست. اما خیلی میسوزد. قلم را چندین بار توی دستم جا به جا کردم تا توانستم خوب بنویسم. نوشتن همیشه حال مرا خوب میکند. اما از خوانده شدن انها میترسم و انها را پاره میکنم. بااینکه کار اشتباهیست، اما عاد شده است. مثل خیلی از اشتباهاتی که برای هرکسی میتواند تبدیل به عادت شود. خودم را میتوانم ببخشم.

حتی نمیدانی منطقه امن من کجاست. هروقت احساس اضافی بودن و ناراحتی میکنم، توی این کابین کوچک ایستگاه اتوبوس مینشینم. جلوی مغازه ی "کاپلز هپینس". هر زوجی که وارد این مغازه میشود خوشحال است. اما تو هیچ وقت به این مغازه نمیایی. چون معتقدی هرکسی که از این مغازه بیرون امده، چندروز بعد جدا شده. اما من بازهم جلوی این مغازه مینشینم. چون ویترین رنگی و قشنگی دارد.

می دانم که توی خانه نشستی و مسابقه رقص تماشا میکنی و موچی میخوری. هرروز کوه بسته ای از موچی به خانه میاوری. من به خاطر تو تنفرم نسبت به موچی از بین رفت، اما تو به خاطر من چه کار هایی کردی؟ هیچی. واقعا هیچی.

یا شاید هم انتظارات من زیاد است. کتاب زیاد خواندم. ولی خب تو هم اهل کتاب هستی. به همین دلیل تو را انتخاب کردم، بین تمام ان پسرهای بوگندوی دبیرستان. بااینکه بارها به من درخواست داده بودند.

عجیب است که توی این سرما درحال خوردن شیرقهوه هستم. میتوانستم به جای ان نودل بخرم. اما نوشیدنی را ترجیح میدهم. شیشه شیرقهوه ام توی برف نرم افتاده و ترک خورده است. برف های اطرافش رنگ گرفته اند. چرا دارم به چیزهای جزئی توجه میکنم؟

نامه ام را تا میکنم و روی صندلی میگذارم. سوز هوا کمتر شده است. ولی کاغذ بازهم کمی تکان میخورد.

مردی را از دور میبینم که شال دور گردنش شبیه توست. چه جالب! قیافه اش هم شبیه توست. نسخه ی دومت را پیدا کردم! کمی میخندم.

صورتش قرمز شده است و نفسس نفس اطراف را نگاه میکند. کاش توهم اکنون به جای تماشای مسابقه رقص، اینکار را میکردی.

نزدیک من میاید. نفس نفس میزند و وحشت زده به من زل زده است. کمی فاصله میگیرم. مرد مشکوکی است.

-دا هیون؟ خودتی؟

موهای موج دار خرمایی رنگت را عقب دادی: یک ساعته دارم دنبالت میگردم. تو این سرما بااین لباس دیوونه ای نشستی اینجا؟

به مغازه نگاه کردی: باز نشستی این-

نفست بالا نمیاید. گونه هایت قرمز شده است. دستم را روی صورتت میگذارم: ادم برفی شدی بچه. خب زنگ میزدی به گوشیم

قرار بود "مثلا" ناز کنم. نمیتوانم.

-گوشیتو جا گذاشتی خونه. معلوم نیست چیشده که اینطوری فرار کردی. چندشبه رو مبل میخوابی اصلا معلوم نیست چیشده. حالت خوبه؟ کسی حرفی زده بهت؟

جالب است که اصلا نامه را نمیبینی.

-بزار بلندت کنم. کفشات پر برفه.

کفش هایم را به کل یادم رفته بود. 

کل مسیر خونه یک بارهم نفس نفس نزدی. اما گونه هایت قرمز و قرمز تر میشد و کل مردم به ما زل زده بودند. دانه های برف روی موهایت نشسته اند. اگر گوشی ام همراهم بود، حتما عکس میگرفتم.

نامه ام را روی صندلی جاگذاشتم. اگر کسی ان را بخواند چه فکری با خودش میکند؟ مطمئنم که هیچ وقت به مغازه کاپلز هپینس نخواهد رفت.

امیدوارم نامه ام یخ بزند، اما قلب تو نه.

  • comments! [ ۸ ]
    • Sharlot
    • پنجشنبه ۲۸ مهر ۰۱

    پس این زمستان کی بهار میشود؟~

    این متن فقط جهت ایجاد حس خوبه، پس میتونید از هربخشی ش که دوست دارید حس خوب بگیرید.🌸

    امیدوارم خوشتون بیاد~

     +کیفیت اهنگه اومد پایین، ولی بیایید فک کنیم یه اهنگ قدیمی و باارزشه*-* موقع خوندن متن حتما بهش گوش بدین


    -خانم ها و اقایان! به ویژه برنامه مشاوره زوج ها خوش آمدید.

     ساعت 8 و نیم شب است و او هنوز نیامده است. هات چاکلت توی لیوانم، یخِ یخ شده است. فکر میکردم پاییز فصل دوری باشد، نه زمستان. اما چرا به ساعت زل زده ام؟

    توی ژاکت سبز رنگم فرو میروم.

    -امروز میخوایم راجب یه موضوع خیلی رایج حرف بزنیم! تاحالا شده همسرتون دیرتر از ساعتی که برای پایان کارش اعلام کرده بیاد خونه؟ خب این اتفاق خیلی طبیعیه!

    طبیعی نیست. حتی اگر دوساعت هم در ترافیک باشد، نباید کارش انقدر طول بکشد. تلویزیون رو خاموش میکنم. صدای برخورد تگرگ به شیشه هرلحظه بیشتر میشود، طوری که انگار دقایقی دیگر خواهد شکست. مثل قلب من که مدت هاست، شکسته است..اما چه کسی اهمیت میدهد؟

    چشمانم نیمه بسته بود که صدای انداختن کلید به در آمد. خواب از سرم پرید و با ذوق به سمت در خانه رفتم و در را باز کردم. با دستهایی پر از کیسه های خرید ایستاده بود. شاید سه ماهی میشد که اینگونه او را ندیده بودم. شاید چون به گوشی اش بیشتر از من اهمیت میداد. یا شاید هم من تلویزیون زیاد نگاه میکنم!

    -چرا انقد دیر اومدی. خیلی نگران بودم.

    نگاه ترسناکی میکند. کاش حرفم را قورت میدادم. مثل این سه ماهی که گذشت.

    -باز نشستی ویژه برنامه زوج هارو دیدی؟

    زود لو رفتم.

    -امروز اون مردک تپل من رو مجبور کرد یه ساعت بیشترسرکار بمونم. وقتی هم میخواستم برگردم، یهو تگرگ اومد. ترافیک خیلی شدید بود و خیابونا قفل شده بود. دوساعت کامل تو ترافیک بودم. همینجوریش هم ماشین رو سر کوچه پارک کردم و پیاده اومدم.

    -حالا...برای چی این همه خرید کردی.

    مرا در آغوش میگیرد: نباید باهم وقت بگذرونیم؟ شدیم عین غریبه ها. حتی غریبه ها هم یه زمانی باهم میگذرونن مگه نه؟

    سه ماهی که گذشت برای هردویمان سخت بود. هردو تا دیروقت سرکار بودیم و نتوانستیم حتی یک شام ساده هم باهم بخوریم و کمی صحبت کنیم. 

    نان هارا تست میکنم و کمی مربا روی میز دونفره ی توی اشپزخانه میگذارم. کمی شیرقهوه میریزم. وقتی تلویزیون خاموش است، خانه در آرامش است. بعد از مدت ها، باهم زمان کوچک و ساده ای را گذارندیم. حتی بااینکه دوتا نان تست شده و یک ظرف مربا و دوتا شیرقهوه بود، اما تمام آن سه ماه را جبران کرد.

    شاید به آن دوری کوتاه مدت، نیاز داشتیم. شاید آن درنگ کوتاه توی زندگی برای هرکسی پیش بیاید. 

    در زندگی هرکسی، طوفان های سردی خواهد آمد. زمین زیر پایش یخ خواهد زد و دنیایش را سرما خواهد گرفت. اما روزی، نور کوچکی هم می تواند قسمتی از آن سرما را از بین ببرد و همان یک ذره نور، به تمام آن سردی ها پایان خواهد داد. 

    بالاخره، زمستان هم روزی تمام خواهد شد. حتی با یک جوانه ی سبز کوچک، وسط زمین یخ زده.

  • comments! [ ۷ ]
    • Sharlot
    • دوشنبه ۲۵ مهر ۰۱

    میو~

    امیدوارم ازینکه پست های نامربوط گذاشتم برداشت بدی نکنید..

    اگرم نیاز به حرف زدن دارید بیایید حرف بزنیم:>

    مراقب خودتون باشید(حواستون به ویروس جدید باشه. ماسک بزنید خیلی بیشتر از قبل. اول برای خودتون و بعد برای بقیه)

  • comments! [ ۲ ]
    • Sharlot
    • شنبه ۲۳ مهر ۰۱

    پسر قشنگمان را کشیدیم:>""

     

    میووووووو خیلی کیوتهههههㅠㅠ

    آیگووووو دوسش دارممممㅠㅠ

    نقاشیای آبرنگی>>>>>

    پ.ن:هر صدسال یه بار یه نقاشی دیجیتال میکشم بعد انتظار دارم عالی باشن. یکی نیست بگه خب داداش مگه تمرین میکنییی😭😭کمال گرا بودن خیلی سخته.

    پ.ن تر:هوسوک رو کشیدمممتثجشتصنص:]]]]]"""

  • comments! [ ۵ ]
    • Sharlot
    • چهارشنبه ۲۰ مهر ۰۱

    ماه.

    به ماه زل میزنم. زیباست. واقعا زیباست. بی دلیل لبخند میزنم.

    خانمی با بچه کوچکی کنارم نشسته است و لعنتی! واقعا سر و صدا میکنند.

    -مامان ماه زشت. ماه زشت.

    کاش میتوانستم او را بزنم.

    شاید بچه باشد، اما از همین بچگی ذهنیت بدی دارد. خیلی ها همینطور هستند. به جای دیدن نورانی بودن و زیبایی ماه، به لکه هایش نگاه میکنند. 

    زیر لب میگویم:خب تو زشت تری.

    حقیقتا نمیتوانم حرف هایم را کنترل کنم. دست خودم نیست. حرف هایم مثل روزنامه هایی در کارخانه فقط تولید میشوند و فِرت! به بیرون از دهانم پرتاب میشوند. به خانه های مختلف. خانم پیتی همیشه میگوید که "باید قبل از حرف زدن فکر کنیم" اما اینکار واقعا سخت است، گرچه بارها تلاش کردم ولی بعضی وقت ها نمیتوانم کاری کنم.

    با صدای جیغ بچه از جا میپرم. -مامان نمیخوام ماهو ببینم من خونه من خونه

    بلند میشوم و چند سکو آنطرف تر میروم. سکوت. سکوت بهترین چیز است. بعضی وقت ها میخواهم در اوج شلوغی باشم و بعضی وقت ها، در اوج سکوت. عجیب است مگر نه؟

    -مامان دکتر نه دکتر نه

    سرفه های بلند و وحشتناکش به گوش میرسد. از دور تقریبا معلوم هستند، فکر کنم مشکل تنفسی داشته باشد. زود قضاوت کردم. 

    -نفس عمیق بکش نفس عمیق

    شاید شبی که برای من لذت بخش گذشت، برای دیگری مشکل بوده باشد. شاید امروز یکی بدترین روز زندگی اش را گذرانده باشد. هوم. ماه به هرکسی روز متفاوتی را هدیه میدهد.

    صدای سرفه های بچه بلندتر و بلندتر میشود و هرثانیه انگار کل دستگاه تنفسی اش بیرون میاید. مادرش در اوج ترس او را بغل میکند و در تاریکی شب دور میشود، آنقدری که حتی دیگر صدای سرفه ها هم به گوش نمیرسد.

    آن بچه واقعا زشت نبود. واقعا زیبا بود. مثل ماه. میدرخشید. موهای بلند و موج دارش، واقعا ناز بود. من واقعا نمیخواستم او را بزنم فقط، شاید زود صحبت کردم. این را به خانم پیتی هیچ وقت نخواهم گفت. چون از من نمره کم خواهد کرد.

    من و ماه، تنها شدیم. ستاره های اطرافش کوچک و درخشان هستند. 

    امیدوارم ماه هدیه های خوبی به من بدهد.

    _____

    پ.ن:حس میکنم این ازون متن هاییه که باید چندبار بخونیدش. نکته هارو طی داستان مینویسم، نه اخرشون. امیدوارم خوشتون بیاد:]" حتما نظراتتونو بگید'^'

  • comments! [ ۴ ]
    • Sharlot
    • سه شنبه ۱۹ مهر ۰۱

    دنیای آبی"

    "تورو در دنیای آبیم قرار میدم."

    با جوهر آبی، جمله ها توی دفتر اقیانوسی ام شکل میگیرند و حرکت میکنند. رنگ آبی رنگ مورد علاقه من است. حتی با وجود اینکه "پسر" خوانده میشوم. هرکسی میپرسد که رنگ مورد علاقت چیست انتظار دارد کلمه ی صورتی را از من بشنود. اما نمیتوانم صورتی دوست داشته باشم. 

    شاید تعجب کنید اگر فکر کنید پدر و مادرم فکر کردند که من قرار است پسر باشم. حتی انها برای من کلی لباسهای پسرانه خریده بودند و کل اتاقم آبی بود، بدون هیچ مکثی. حتی با خودشان فکر نکردند که شاید اگر من پسر باشم، رنگ مورد علاقه ام صورتی باشد. 

    من واقعا دختر هستم. صدایم، موهایم، همه چیزم. اما رنگ مورد علاقه ام آبی است. و این دلیل نمیشود که پسر مخفی ای درون وجودم باشد. مامان و بابا من رو جلسات روانشناسی زیادی بردند تا مطمئن شوند که من پسر هستم. اما حتی بهترین روانشناس کشورمان هم متوجه شد که من دختر هستم و یک رنگ، جنسیت من را عوض نمیکند.

    همیشه سعی کردند که تلقین کنند که رنگ مورد علاقه ام را به صورتی تغییر دهند. وسایل مدرسه ام را صورتی خریدند، حتی خواستند اتاقم را عوض کنند اما من در اتاقم را قفل کردم و خب، تقریبا از زیر آن دررفتم.

    همه جوری رفتار میکنند که انگار رنگ ها جنسیت انسان هارا عوض میکند. ولی از نظر من رنگ ها فقط احساسات را عوض میکنند. نه "جنسیت" هارا.

    بعد از مدت ها مردی را پیدا کردم که برخلاف خیلی های دیگر، صورتی دوست داشت. پلیور صورتی رنگش میان آن همه جمعیت میدرخشید. او هم به من زل زده بود. و قبل از اینکه هردو متوجه شویم، بهم زل زده بودیم. میان آن شلوغی، او بود که قلب آبی رنگ مرا در دستان خود گرفت.

    کمی بیشتر باهم اشنا شدیم و از داستان هم باخبر شدیم. او نیز قرار بود دختر باشد. میگفت که با هرکسی که راجب علاقه اش به رنگ صورتی میگفت، همه تعجب میکردند.

    روی نیمکت کوچکی؛در سکوتی که فقط باد اجازه حرف زدن داشت، زیر نور ماه نشسته بودیم. آن شب نیمه ی دیگرم را پیدا کردم. حتی بااینکه رنگ مخالف من بود. نیمه ی دیگری که سرخرگ های قلبم را پر کرد.

    بوسه ای روی گونه ام زد. و شاید این اولین باری بود که گونه هایم، "صورتی" میشد..

    ...........

    پ.ن:خط اول از اهنگ blueside عه..اهنگی که به طرز شدیدی آرامش بخشه:')

  • comments! [ ۴ ]
    • Sharlot
    • پنجشنبه ۱۴ مهر ۰۱

    نامه ی شماره 1.

    28 سپتامبر 2022

    برای.....؟

    به یاد داری که سال پیش همین موقع کنار هم خوشحال ترین بودیم؟ البته تا زمانی که تو مثل برف آب شدی و نمیدانم از کدام کوه سرازیر شدی، اما دلم برایت تنگ شده است. هنوز هم دوست دارم با تو وقت بگذرانم چون کنار تو شاد بودم و شاید تو بودی که مرا تغییر دادی!

    اصلا نمیدانم که این نامه به دست تو میرسد یا نه...اما مینویسم تا شاید حس بهتری داشته باشم.

    صبح ها با رشته پیام های طولانی ات بیدار میشدم و این همیشه یکی از دلایلی بود که با ذوق اینترنت را روشن میکردم تا پیام هایت را پاسخ دهم. اما چه شد؟ پیام هایت از 12 تا به 7 تا و سپس ناگهان هیچ شد.

    تو به من کمک کردی چیزهای جدید را تجربه کنم. دروغ نگویم قلمت عالیست و از خواندن نوشته هایت لذت میبردم. تو نه تنها یک دوست، بلکه یک الگو بودی. دوست دارم به سال پیش برگردم و بارها و بارها خودم را معرفی کنم تا دوستی ای بینمان شکل بگیرد.

    گرچه اگر الان هزاران بارهم سعی کنم نمیتوانیم مثل سابق باشیم. چون شاید تو بازهم مرا تغییر داده باشی، دیگر دیدگاه سابق را به تو نخواهم داشت. چون الان حرفت را میفهمم، شاید ما واقعا نمیتوانیم دوست یکدیگر باشیم.

    دوست قدیمی و شاید هم صمیمیت،

    شرلی.

  • comments! [ ۳ ]
    • Sharlot
    • چهارشنبه ۶ مهر ۰۱

    :]

    سلاممم به همههه 

    این چندروز مراقب خودتون بودین؟:] 

    بغل بزرگ به همتوننن🫶🏼(وقتی بی دلیل عاشق بغل کردنی-_-)

    اقاا به نظرتون وبلاگو تمشو عوض کنم؟:]

    پاشید رنگ پیشنهاد بدید. به نظرم آبی خوبه؟!

    +سفید و طوسی چی؟ امتحان میکنم.

    امیدوارم خوب باشید اگرم نیاز به صحبتی چیزی دارید بیایین:]]

    فقط منم که حوصلم سررفته؟.

     کسی میدونه چطور والپیپرو درست کنم؟کمک.

  • comments! [ ۱۷ ]
    • Sharlot
    • سه شنبه ۵ مهر ۰۱

    چالش نوزده سوال مرینا~

    ۱. خودت را معرفی کن.

    شرلی. یه دختری که از کوتاه کردن موهاش تو دوهفته پیش پشیمونه، بهش لقب "سانشاین" رو دادن و نوشتن رو خیلی دوست داره. همیشه عاشق برقراری ارتباط با ادمای جدیده.

     ۲. یک چیزی را نام ببر که در آن خوب هستی.

    نمیدونم واقعا:) به هرچیزی که فکر میکنم یه ایرادی از خودم درمیارم چون ادم کمال گرایی هستم(متاسفانه متاسفانه متاسفانه.) و هیچ وقت نمیتونم اون رضایت کافی رو از خودم داشته باشم:))))...

    ۳. رنگ موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟
    رنگای روشن. صادقانه حس خوبی بهم میدن. احساس طراوت، شادی خاصی داخلشونه. ولی رنگای تیره واقعا یه حس سنگینی دارن.

    ۴. داستان پشت اسمت چیست؟

    اسم مستعارم شارلوته ولی یکی از دوستام کوتاهش کرد و گذاشت شرلی و خب منم بهش عادت کردم. بازم میتونید اسم مستعار جدید بزارید:>

    ۵. دوست داری به کدام کشور سفر کنی و چرا؟

    واقعا هیچ کشور مورد علاقه خاصی ندارم. چون هرکشوری یه مشکلاتی داره میدونید چی میگم...شاید اسپانیا. برعکس خیلیا انتخاب اولم کره نیست چون خیلی دارن از کره بت میسازن و فک میکنن بهشته. کره شاید انتخاب ششم من برای سفر باشه. مخصوصا بعد از اون حرفایی که زدن و خب فک کنم بدونید چی میگم:)...

    ۶. کارتون موردعلاقه‌ات چیست؟

    وای نمیدونم دیدید یا نه ولی یه خرسی هست با چندتا موش ابی؟ خیلی کیوتن وای عاشق اونممم😭😭🤣

    ۷. میخواهی وقتی بزرگ شدی چه کاره بشوی؟

    حقیقتا هرشغلی برم دکتر نمیشم🤣😭

    ۸. نکته موردعلاقه‌ات درباره دانشگاه چیست؟

    اینکه ادمای متفاوت اخرسر باهم تو یه مکان قرار میگیرن:")

    (به جملم فکر کنید.)

    ۹. فصل موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

    بهار...یکی از کوچکترین دلایلش بخاطر اینه که تولدمه ولی واقعا بهار...فصل خاصیه...واقعا یه حس خوبیه حس تازه شدن طبیعت حس میشه..اب و هوای بهار هم جوریه که مثلا داری از نور خورشید لذت میبری یهو چند قطره اب میوفته روت و... یهو تگرگ میشه

    ۱۰. غذای موردعلاقه‌ات چیست؟

    هوم. باید خیلی راجبش فکر کنم. توی غذاهای ایرانی واقعا عاشق قورمه سبزیم. توی فست ود چیکن برگر(ای لاو همبرگر. اند اسپرایت🤣😭)

    ۱۱. از چه چیزی میترسی و چرا؟

    تو یک جمله میتونم بگم: اینکه تلاش هام نتیجه نده.(:

    ۱۲. دوست داشتی حیوان خانگی داشتی؟

    واقعا بعضی وقتا به این فکر میکنم که حیونا از ادما احساسات بیشتری دارن..انگار اون محبتی که بهشون میشه رو میفهمن و قدردانشن...ولی میدونید..هروقت به خریدن گربه فکر میکنم این میاد تو ذهنم که بعد از نبودنش چطور میتونم کنار بیام:) چون وابسته میشم بهش.

    ۱۳. تعطیلات موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

    تعطیلات؟ هوم. شاید سفر یه روزه به ساحل. واقعا دیدن دریا برام ارامش بخشه. عاشق دریام:]]]]

    ۱۴. یک فانتزی موردعلاقه‌ات را بنویس.

    شاید...خود واقعیم بودن؟:]

    ۱۵. لباس موردعلاقه‌ات چیست و چرا؟

    ژاکت و چکمه و هودی. ولی ژاکت خییییییییییییلی دوست دارم:)

    ۱۶. بزرگترین رویایت برای آینده چیست؟

    اینکه بچه م سر درس کرونا و اینای اجتماعیش غر نزنه🤣😭

    جدا از شوخی، صلح توی کره زمین. شاید مدت زمان زیادی طول بکشه ولی امیدوارم:>

    ۱۷. پنج‌تا چیز جالب درباره من:

    1. میتونم یه کتاب 300 صفحه ایو تو یه روز تموم کنم.(شاید باورتون نشه ولی همین دیروز:) 2. عاشق موسیقیم و 24/7 دارم گوش میدم. 3. عاشق نوشتنم، خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو کنید 4. واقعا به خودم امیدوار نیستم و از خودم بدم میاد- 5.عاشق شمام. هه هه هه.

    ۱۸. چه چیزی خوشحالت میکند؟

    کادوهای کوچیک، پیام های کوچیک ولی خوشحال کننده، درک شدن از طرف مقابل، دوستام، اهنگ، لبخند، کتاب، شمععععع، اینترنت و...

    ۱۹. چه چیزی ناراحتت میکند؟

    شاید...تغییرات بد؟...

  • comments! [ ۰ ]
    • Sharlot
    • يكشنبه ۳ مهر ۰۱

    یکم حرف کهنه.

    شاید بهتر باشه خیلیاتون به این پست توجه کنید.

    • Sharlot
    • يكشنبه ۳ مهر ۰۱
    한때는 태양의 세계에 속했던
    (노랜 멈췄어 노랜 멎었어)
    별의 심장엔 텁텁한 안개층뿐
    (넌 날 지웠어 넌 날 잊었어)
    ._.
    موقع ورود، لبخند بزنید:>
    توت فرنگی و اسپرایت اینجا رایگانه!
    به منطقه امن من خوش اومدید~~
    به قلم:>