-تو کی هستی؟
-تو اسم منو میدونی. من خانم الم هستم. لوئیز ایزابل الم
- تو خدایی؟
لبخند زد: من همانم که هستم.
-این کیه؟
-کتابدار.
-ولی تو یه شخص واقعی نیستی. تو فقط یه مکانیزم...
-مگه همه ما این نیستیم؟
-نه اینجوری. تو حاصل نوعی تعامل عجیب ذهن من و چند جهانی هستی.
یک جور ساده سازی تابع موج کوانتومی یا هرچیزی که هست.
خانم الم بااین پیشنهاد اشفته به نظر میرسید:چیشده؟
نورا درحالی که به کف سنگی زرد و قهوه ای خیره شده بود، به خرس قطبی فکر کرد: نزدیک بود بمیرم.
-و به خاطر داشته باش اگر تو در زندگی بمیری دیگر راه برگشتی به اینجا وجود ندارد.
-این منصفانه نیست
-کتابخانه قوانین سنگینیی دارد. کتاب ها باارزش هستند. باید با دقت باان ها رفتار کنی.
-اما اینجا زندگی های دیگری هستند. انواع دیگر من. نه خود من.