وقتی روی پادری اقای ایکس تمام این ها را می گویم، امن تر نگاهم می کند و می گوید اگر این راه را ادامه دهم، منطق خودم فلجم میکند.

می گوید: اروم باش. من میدونم دارم چی کار میکنم.

می گویم: من دست به اون در نمیزنم.

-باشه.

دست امن تر میپرد و دستگیره را تکان میدهد.

در قفل است. برمیگردد و به دو به اپارتمانش میرود. من هم دنبالش میروم و فکر میکنم چرخاندن یه دستگیره ی در که درحالت معمولی یک کار خیلی کوچک و ساده ای است، گاهی چقدر میتواند وحشتناک باشد.

امن تر میگوید: تلاش باارزشی بود. و در دفترچه یادداشتش چیزی مینویسد: حالا میبینیم که اون درش رو قفل نمیکنه، فقط اون رو محکم به هم میزنه.

-از کجا میدونی؟

- از طرز تکون خوردن دستگیره. تو باید این چیزهارو یاد بگیری.

فقط پلک میزنم.